۲۶.۴.۹۰

پایان خوش

بعد از فیلم جدایی نادر از سیمین چند وقتیست دوباره با سینما آشتی کرده ام/ایم (من و فروغ) در مدت حدود یک ماه فیلم های ورود آقایان ممنوع، سیزده 59 و اینجا بدون من را در سینما ازادی دیدم، خداییش هر سه فیلم هم راضی کننده بود.
فیلم ورود آقایان ممنوع، طنز خوبی داشت و به شدت خنده آورنده بود، تو سینما نزدیک بود فروغ از شدت خنده مثل خیلی دیگر از تماشاگران فیلم از هوش برود! سیزده 59 را هم به دلیل اسم کارگردانش "سامان سالور" مشتاق دیدنش شدم، از سالور فیلم های آرامش با دیازپام 10 و چندکیلوخرما برای مراسم تدفین را دیده بودم که هر دو را دوست داشتم، به ویژه اینکه محسن نامجو توی هر دو فیلم هم بود.
آخرای فیلم سیزده 59 تنها دختر سردار جنگ تازه از کمای سی ساله برگشته در کنار دوست پسر سبزپوشش ایستاده است که همین یک نکته هم کافی بود برای رد پای سالور در فیلمی از ژانر جبهه و جنگ! البته نکته های بسیارتری داشت.
آخرین فیلم هم "اینجا بدون من" بود که دیشب (بیست و ششم تیر ماه 90 ساعت 50 دقیقه بامداد به وقت ام القرا) در طبقه سوم سینما ازادی دیدیم، فیلم خوب و خوش ساختی بود و بازی هر چهار بازیگر اصلی فیلم هم راضی کننده بود، صابر ابر، فاطمه معتمد آریا، نگار جواهریان و پارسا پیروزفر.
اما نکته ی اصلی که ترغیبم کرد بعد از مدتها دوباره در وبلاگم بنویسم چیز دیگری جز بازی های خوب بازیگران فیلم بود. در وحله اول داستان شباهت زیادی به زیر پوست شهر رخشان بنی اعتماد داشت، اینجا هم خانواده زیر بار فشار در حال له شدن بود، مادری که در یک کارخانه کار می کند شغلش بی ثبات است و حقوق چندانی نمی گیرد و برای اضافه کاری پیاز پوست می کند! پسر سینما دوست و نویسنده خانواده در یک انبار بی روح و زمخت کار می کند و دختر خانواده هم به نقل از خود فیلم، شَل است و خانه نشین.
اما آنچه فیلم را برایم دلنشین کرد چه بود؟ وقت دیدن فیلم همه اش به این فکر می کردم اگر قرار باشد پایان این فیلم هم تلخ باشد و ما ساعت دو نیم شب مجبور باشیم با وجدانی له شده و داغون از سینما بیرون بزنیم واقعن بی انصافی است . اما اینطور نشد، داستان فیلم در لحظاتی مانده به پایان به تلخ ترین حالت ممکن رسید، اما پایان باز و البته غیر کلیشه ای فیلم سرانجام سبز، امیدوار کننده، حتی غیر قابل باور و به شدت دل خوش کننده ای را دست کم روی پرده آورد، هر چند فکر کردن به عنوان فیلم (اینجا بدون من) و کلوزآپ آخر فیلم از چهره صابر ابر و لبخندی که روی لبش محو می شود ، بخشی از دل خوشی پایان فیلم را با تردید مواجه می کند اما آنچه روی پرده تصویر شد امیدوار کننده بود.
تیتراژ پایانی که آمد و رفت من و فروغ از این پایان خوب/ خوش هم برای فیلم از دید فنی و هم برای داستان حرف زدیم، و اینکه این روزها چقدر به این پایان های خوش و حتی رویایی نیاز داریم، پایان هایی که ولو برای دقایقی ته دلهامان را روشن می کند. این روزها که از در و دیوار تلخی و خشونت می بارد به رویاهایی از جنس پایان فیلم اینجا بدون من خیلی نیاز داریم.
پی نوشت: هر از گاه برای خودتان فانتزی بسازید، به آینده ی آزاد و سبز فکر کنید، اینکه همه چیز درست می شود و آزادی بغلتان می کند، به جزئیات اینکه آن روز چه می کنید کجا می روید، که خیابان ولی عصر چطور می شود، سینما چطور می شود، اگر شهرستانی هستید شهرتان چه شکلی می شود، هر چه/که را دوست دارید در آن روز تصور کنید. برای لحظاتی، ثانیه هایی حتی خوب است، می چسبد.

۲ نظر:

م.ب. گفت...

كوفتت شود و رحمت اله
مدتهاست سينما نرفته ام / ايم.
دوست دارم سينما را. ولي حال بعدش گاهي اذيتم ميكند.

ناشناس گفت...

صدرا : مسعود توصیه می کنم حتمن این سه تا فیلم رو ببینین، مخصوصن حالا که دو نفره شدین و یه پایه هم داری و نمیخواد منت دوستان .... را برای دیدن یه فیلم بکشی.