۲۶.۲.۸۹

گاهی به چشم هایش نگاه کن

هیچ وقت به این موضوع دقیق نشده بودم که وقت حرف زدن با کسی دقیقن نگاهم به کجای صورتش است، این را وقت حرف زدن با او فهمیدم، به هم که چشم می دوزیم به دلیلی که چرایش معلومم نیست اصلن نگاهم به چشمهایش نمی رود، حتی به زور، چشمهای حیرانم جایی بین بالای لب ها و دماغش می ماند و جرأت بالا رفتن نمی کند.

تصورم این بود که همه را این طور نگاه می کنم، امتحان کردم، اشتباه بود. همین دیروز که برای اولین بار از آن در رمزدار گذشتم و توی آن اتاق بزرگ رو در روی رئیس نشستم، صاف به چشمهایش نگاه کردم و حرف زدم و حرف شنیدم...

اما هیچ وقت نشد و نتوانستم باب دلم به آن تیله های زیتونی نگاه کنم، هر وقت هم خودم را به زور به دیدنشان مجبور کردم مردمک هام جوری که انگار فرمان از من نمی برند از جلو آن ها قایم شدند.

چقدر سیر چشم هایش را ندیده ام...

عکس از امین نظری

۱۸ نظر:

جواد گفت...

حق داری به آن چشمها که کاشیکاری حوضی در اصفهان عصر صفوی را به تصویر می کشد، نگاه نکنی! من که مثل تو بی خود لبم به خنده وا نمیشود و حواسم پرت آن چشمها نیست، هرگز نمی توانم به آن تیله های زیتونی خوب خیره شوم!

ناشناس گفت...

داداش به قول شاعر:
عاشقی بد دردیه رنگ ایکنه زرد!

ناشناس گفت...

بچم داره از دست می ره.......

ننه صدرا گفت...

ای بابا بعد از جواد چشمم به تو روشن

بهنام صابر نعمتی گفت...

ای بابا ! عاشق شدی ! چه غلطا ! ول کن بابا این سوسول بازی ها رو :)

صدرا گفت...

خدمت همه ی علما و دانشمندان عرض کنم مطلب این پست وبلاگ صرفن یک طرح بوده و هیچ ارتباطی با دنیای واقعی ندارد.

م.ب. گفت...

خدمت جناب آقای وبلاگ صاحاب عرض کنم که برادر جان شما ریدی!!!
مامان سحرت هم میدونه تازشم!

جواد گفت...

خدمت صاحاب وبلاگ عرض می کنم که شما گه خوردی!

ناشناس گفت...

محمود
دروغگو دروغگو !!! راستی چند در صد بود!!!!!!!!!!1

ننه صدرا گفت...

صدرا من به تو دروغ گفتن یاددادم؟
فحش یاد دادم اما دروغ نه ببینم از کی یادگرفتی ؟
شات د فاک آپ بی بی

شاعرمسلک گفت...

این تیله‌های زیتونی را دیده‌ای؟
http://nazari.akkasee.com/15895

صدرا گفت...

آره دیدم اتفاقن خواستم بزار توی وبلاگ نمی دونم چرا نذاشتم ولی می زارم. گذاشتم.

م.ب. گفت...

صدرا جان بده ما هم بذاریم خب!
میمیری؟
این بود همه اون حرفایی که از رفاقت میزدی؟

رضا سیدی پور گفت...

من اینجا http://maatine.com/89-02-28-khayam-moosighi/ نوشتم " تبریک به یک صدرا " بخاطر خبری که تو مهر بود و جایزه ای که بردی . اون دست هم بی خیال اما بهتر بود یه دستی بهش می دادی - دست و میگم ها - در هر صورت تبریک میگم و ای حرفا

احسان گنجی گفت...

سلام . من هم بهت تبریک میگم. بعدن ازت می خوام که در مورد خبر بهم توضیحاتی بدی. باش؟

جلال گفت...

آخ سی صدرای عاشق وابیم...

اسحاق آقایی گفت...

سلام و درود
تبریک به خاطر موفقیتت

م.ب. گفت...

ثدراله جان زنده ای پسرم؟
یه چیزی بنویس دلمون گرم شه آخه