تصورم این بود که همه را این طور نگاه می کنم، امتحان کردم، اشتباه بود. همین دیروز که برای اولین بار از آن در رمزدار گذشتم و توی آن اتاق بزرگ رو در روی رئیس نشستم، صاف به چشمهایش نگاه کردم و حرف زدم و حرف شنیدم...
اما هیچ وقت نشد و نتوانستم باب دلم به آن تیله های زیتونی نگاه کنم، هر وقت هم خودم را به زور به دیدنشان مجبور کردم مردمک هام جوری که انگار فرمان از من نمی برند از جلو آن ها قایم شدند.
چقدر سیر چشم هایش را ندیده ام...
عکس از امین نظری
۱۸ نظر:
حق داری به آن چشمها که کاشیکاری حوضی در اصفهان عصر صفوی را به تصویر می کشد، نگاه نکنی! من که مثل تو بی خود لبم به خنده وا نمیشود و حواسم پرت آن چشمها نیست، هرگز نمی توانم به آن تیله های زیتونی خوب خیره شوم!
داداش به قول شاعر:
عاشقی بد دردیه رنگ ایکنه زرد!
بچم داره از دست می ره.......
ای بابا بعد از جواد چشمم به تو روشن
ای بابا ! عاشق شدی ! چه غلطا ! ول کن بابا این سوسول بازی ها رو :)
خدمت همه ی علما و دانشمندان عرض کنم مطلب این پست وبلاگ صرفن یک طرح بوده و هیچ ارتباطی با دنیای واقعی ندارد.
خدمت جناب آقای وبلاگ صاحاب عرض کنم که برادر جان شما ریدی!!!
مامان سحرت هم میدونه تازشم!
خدمت صاحاب وبلاگ عرض می کنم که شما گه خوردی!
محمود
دروغگو دروغگو !!! راستی چند در صد بود!!!!!!!!!!1
صدرا من به تو دروغ گفتن یاددادم؟
فحش یاد دادم اما دروغ نه ببینم از کی یادگرفتی ؟
شات د فاک آپ بی بی
این تیلههای زیتونی را دیدهای؟
http://nazari.akkasee.com/15895
آره دیدم اتفاقن خواستم بزار توی وبلاگ نمی دونم چرا نذاشتم ولی می زارم. گذاشتم.
صدرا جان بده ما هم بذاریم خب!
میمیری؟
این بود همه اون حرفایی که از رفاقت میزدی؟
من اینجا http://maatine.com/89-02-28-khayam-moosighi/ نوشتم " تبریک به یک صدرا " بخاطر خبری که تو مهر بود و جایزه ای که بردی . اون دست هم بی خیال اما بهتر بود یه دستی بهش می دادی - دست و میگم ها - در هر صورت تبریک میگم و ای حرفا
سلام . من هم بهت تبریک میگم. بعدن ازت می خوام که در مورد خبر بهم توضیحاتی بدی. باش؟
آخ سی صدرای عاشق وابیم...
سلام و درود
تبریک به خاطر موفقیتت
ثدراله جان زنده ای پسرم؟
یه چیزی بنویس دلمون گرم شه آخه
ارسال یک نظر