۲۳.۱۲.۹۰

خدا این باد رو از ما نگیره

یاسوج دانشجو بودیم (سال 1380)، خوابگاه ما وسط خیابونی بود که انتهاش روی یه تپه، خوابگاه دخترانه بود، پنج شنبه جمعه ها که درس و دانشگاه کمتر بود، دخترها با لباس غیر دانشگاهی، (شال و مانتوهای رنگی - زمان اصلاحات هم بود) می رفتن مرکز شهر برای خرید و قدم زنی و اینا، گاهی توی این خیابون، بچه های خوابگاه ما و خوابگاه روی تپه به هم می رسیدن و نتیجه ش سلام علیک یا گاهن متلکی بود.

یه اینطور روز پاییزی که نرمه بادی هم می وزید، گروه گروه دخترهای خوش لباس و رنگ رنگ، بین خوابگاه و مرکز شهر یا برعکس در راه بودن. با جمعی از رفقا بیرون می رفتیم که یکباره درست روبروی خوابگاه ما، باد شدید شد، شال های رنگی دخترها باز شد و به هوا رفت. دسته دسته موی زیبا بود که از حجاب شال ها در آمد و آزاد شد... دخترهای غافلگیر شده از دست باد، دست پاچه ی جمع کردن شال و پنهان کردن موها بودند که رندی از بین ما با لبخند شیطنت آمیزی رو به دخترها به داد گفت؛ خدا این باد رو از ما نگیره!

حالا قصه چیست؟ آلودگی سیاه هوای تهران همیشه مثل مقعنه* ای زشت و سیاه ، روی سر تهران و زیبایی هایش کشیده شده و همه قشنگی هایش را چال کرده است، این چند روز آخر سال اما به لطف بادهایی که بر سر و روی تهران می وزد این حجاب کدر و زشت کنار رفته و تهران و زیبایی هاش آزاد و معلوم شده است، به لطف باد کوه های شمال به شفافی آینه، آسمان آبی آبی، حتی دماوند هم از این جایی که ما هستیم (میدون آرژانتین) نزدیک است، نفس کشیدن هم می چسبد. دوست دارم من هم به یاد آن دوست اینجا به داد بگویم: خدا این باد رو از ما نگیره.

*: به نظرم ، شال عاشقانه و زیباست، مقنعه اما دولتی ست و در نهایت بدترکیبی. هر چند اگر به میل و اختیار خودم باشد به نبود هر دو رای می دهم.


۱ نظر:

مهدی خاقانی گفت...

والا صدرا رای به بود و نبودشو باید اونا که میپوشن بدن،ولی نظر شما هم محترم(البته برا خودتون).کلن نظر همه تا زمانی که برا عملی کردن اون دس به خشونت زده نشود یا خلاف عرف عمل نشود محترمه .