۲۶.۱۰.۹۰

شب پخش مراسم دریافت جایزه گلدن گلوب توسط اصغر فرهادی خودتان را چگونه گذراندید


دیروز گفتن شبکه من و تو امشب ساعت 3 و نیم مراسم گلدن گلوب رو زنده پخش می کنه، قصدم بود ببینمش، شب که از روزنامه رفتم خونه ساعت حدودای 9 و نیم روی مبل جلو تلویزیون بود که خواب بر من مستولی شد :) فروغ گفت: "پاشو برو سر جات بخواب عزیزم" بهش گفته بودم می خام برنامه رو ببینم، سلانه سلانه و "آلارم تایم" گوشی را تنظیم کنان رفتم سمت تخت و کپیدم زیر لاحاف.

نمی دونم فروغ کی اومد اما لابد من خواب خواب بودم، قبل از اینکه گوشی زنگ بزنه یکی دوباری بیدار شدم. نمی دونستم ساعت چنده، با خودم گفتم نکنه ساعت زنگ خورده من بیدار نشدم. تنبلیم میومد پاشم ساعت رو نگاه کنم، ولی به این فکر کردم که درسته خودم خوابم سنگینه، اما فروغ که سبک میخوابه و با هر صدای کمی هم بیدار میشه اگه ساعت زنگ می خورد حتمن خبرم میکرد. خلاصه اندر همین فکر و احوالات بودم که لابد باز خوابم برد.

این بار که از خواب پا شدم با صدای زنگ آلارم گوشی بود. فروغم بیدار شد. بهش گفتم من میرم مراسم رو ببینم، تلویزیون رو روشن کردم و دراز شدم رو مبل و پتو رو کشیدم تا زیر چشام بسکه خونه سرد بود. بد آورده بودم، ساعت و سه نیم که گفته بودن و من شنیده بودم ساعت پخش فرش قرمز و این قرتی بازیا بود، فرش قرمز این مراسم هم اونجوری نبود که بیان رو فرش راه برن و ملت براشون دست تکون بدن. داستان اینجوری بود که یه جماعت زن و مرد خوش تیپ و خوش لباس روی یه زمینه قرمز توی هم می لولیدن و مجری های مراسم هر لحظه یکیشون رو می گرفتن و ازش سوال می پرسیدن. هر بار هم دوربین از بالا تا پایین طرف رو نشون میداد که لابد منظورش نشون دادن لباس طرف بود.

الانه گویا لباس های بلندی که رو زمین کشیده بشن مده، چون همه خانوما از اونا پوشیده بودن و خلاصه حجاب اسلامی ساق پاهاشون رعایت شده بود. نصف بیشتر حضراتی که نشون داد رو من نمی شناختم، تا اونجایی یادم میاد فقط آنجلینا و شوعرش برد پیت، جرج کلونی رو به قیافه و مریل استریپ، سلما هایک و یکی دو نفر دیگه رو به اسم می شناختم، بینابین قصه هی خوابم می برد و هی آگهی پخش می شد، خلاصه ساعت حدود 4 و نیم بود که اصل مراسم شروع شد.

اینجاش هم برام جذابیت چندانی نداشت چون هیشکدومش به من ربطی نداشت، هی حساب کردم که تا الان چن ساعت طول کشید و من بیدارم، ساعت حدود 6 بود که یکی از این دو تا مجری من و تو که خیلی (گاهی هم زیادی) بچه های کم حرف و خوبی بودن گفت میرسیم به بخشی که همه در انتظارش بودیم. یهویی دیدم خانوم مدونا وارد صحنه شد رف پشت میکروفون قبل از اینکه حرفش رو شروع کنه یه بابایی با سرعت گلوله از پشت سرش دووید رفت اون ور که حرکتش یه جورایی در حد و اندازه استاندارد مراسمای ایران بود نه امریکا.

مدونا اولش یه زر هایی زد که نفهمیدم چی گفت بعدش کاندیداهای بخش بهترین فیلم خارجی زبان گلدن گلوب معرفی شد. تا اینجای کار من همچنان زیر پتو بودم و فقط دستم که کنترل توش بود بیرون بود. از این مرحله حالت نشسته و خم به سمت تی وی گرفتم عصبانی و هیجان زده پتو رو انداختم اون ور و گفتم دی یوث ولم کن مگه نمی بینی به قسمت حساس فیلم رسیدیم. پتوی بیچاره با اخم گوشه مبل کز کرد، زیر لب یه چیزی غر غر کرد، از شما چه پنهون شنیدم چی گفت (گفت دی یوث خودتی نامرد) اما به روم نیوردم.

من بی تفاوت نسبت به پتو چارچشمی به مدونا و لبهاش نگاه می کردم، فروغ هم خواب بود. یهویی مدونا بعد یه مکث کوچولو پاکت رو باز کرد و گفت: from iran که من داد زدم و دست زدم و پریدم هوا، فروغ از تو تاریکی اتاق گفت بردیم؟ تن صداش اصلن خواب آلو نبود، گفتم آره بردیــــــــــــــــــــم. دوید اومد سمت هال/حال، دستام تو هوا بود گارد بغل کردن گرفتم که ینی بیا بغلم ببوسمت اما همه حواسش به تلویزیون بود و اصغر فرهادی و پیمان معادی رو نگاه میکرد که داشتن می رفتن رو سن، من بیخیال بغل کردن فروغ شدم و تنهایی به خوشالی برنده شدن فیلم جدایی نادر از سیمین پرداختم.

اصغر رفت پشت میکروفون و با زبون انگلیسی در حد خودم اول از دو تا اسم خارجی تشکر کرد که نشناختشون اما بعدن فهمیدم از مدیرای کمپانی سونی پیکچرز پخش کننده فیلم بودن، بعدش گفت:" قبل از این که بر روی صحنه بیایم، داشتم فکر می کردم چه بگویم، در مورد مادرم بگویم، در مورد پدرم بگویم، در مورد همسر مهربانم بگویم، در مورد دخترم بگویم، اما آنچه که باید بگویم؛ "مردم سرزمینم انسان های دوست داشتنی، بزرگ و عاشق صلح هستند."

من زیاد خوشحال بودم اما فروغ خیلی خوشال تر بود، زیادی ،خدا شاهده انگاری من جایزه برده بودم، بعدش شروع کرد به نگرانی، گفت نکنه بیاد ایران بگیرنش نکنه بگن چرا دست دادی با آنجلینا، گفتم فروغ جان ول کن تو رو خدا، مهم اینه ما جایزه رو بردیم. هوا هنو تاریک بود، که رفتیم خواب را پی بگیریم. فروغ همچنان خوشال بود و خوشالانه خوابید حتی. من جو گیر شده بودم خواستم به چن نفر اسمس بدم که فیلم جدایی از سیمین جایزه گلدن گلوب را فیلان کرد ولی بر جو غلبه کردم و گوشی رو گذاشتم کنار و خوابیدم.

ظهر که اومدم شرق سر کار فیس بوکو باز کردم همه جا پر بود از عکس و جمله های تبریک و اینا، حس خوبی بود، یه جور خوشالی جمعی . فقط یه نفری رو دیدم تو فیس بوک یه جمله مزخرفی نوشته بود که "فقط جشنواره کن استقلال خودش رو حفظ کرد و به فیلم متوسط الحال جدایی نادر از سیمین جایزه نداد و فیلان" جالب اینکه فیلم اصفر فرهادی از اساس تو این جشنوار شرکت نکرده بود. منم تو فیس بوکم این جمله بامزه رو از یکی که تو گودر نوشته بود نقل کردم:

به تخمت حاجی. مراسم استقبالش تو فرودگاهُ به گند میکشیم تا آدم شه

{sms ده نمکی به فرج الله سلحشور - دلداری ها - سکانس توهمات الکی}

۳ نظر:

فروغ گفت...

آخ دلم واسه تو و فروغ تنگ شده بود. بعد مدتها اومدم اینجا و دوتاتون بودین چقد خوشال شدم

صدرا گفت...

سلام فروغ، حال و احوالت چطوره؟ رفتی و دیگه یادی از ما نکردی؟ روزگارت خوبه؟ تهران نمیای؟

فروغ گفت...

خوبم مرسی،خیلی وقته نیومدم بابا اگه بیام که حتمنی سر می زنم بهتون