۲۸.۱.۸۹

به من نخند

پرسید: بهترین اتفاقی که تا حالا توی زندگی ت داشتی چی بود؟
قبل از این سوال هیچ وقت به آن فکر نکرده بودم. دوره افتادم توی گذشته ها، چروکی بین ابروهام درست شد، به همه ی سالهایی که تمام شد سر زدم، نهایتن متقاعد شدم که؛ معافیتم از سربازی.
سرش را تکان داد و به حالتی محو خندید.

۶ نظر:

جلال مطهری گفت...

خوش به حالت من که نمیتونم دلم رو به معافیتم هم خوش کنم تکلیفم چیه

محمود گفت...

خمم!

جواد گفت...

با این نوشته به نظر می رسه دلسوزی برای تو واجب تره تا برای من!
اما یک موضوعی هست که فقط ما اهل بیت می دانیم که برای تو باید "کروهه" زد.
کروهه= عبارتی لری - چیزی بالاتر از زار زدن است

صدرا گفت...

ترسناک جان تو می گی کروهه، اما خودم می گم وضعم از این هم بدتره، کروهه فقط برای یه ساعت من جواب میده، بعدش باید به فکر چاره ای جدیتری بود. باید بر من زار گریست اما کو همدرد؟
مو و چه خیالی ام تو و چه خیالی...

ناشناس گفت...

های برار برارم!!!!!!!!!!!!!گگوم ا دسم ر0......

صدرا گفت...

ناشناس جان خیلی ممنون ، متشکرم، سپاسگذارم، تنک یو، اهلن و سهلن و ....
:) برو یه کم هم از جواد جان بترس