اما من این نظر را قبول ندارم و به او گفتم : با اطلاق یک صفت (بی عرضگی) به فرد مبتلا به این وضعیت، همه ی تقصیرات بر گردن صفت مذکور افتاده و خود فرد، جدای از همه ویژگیهای دیگرش بی تقصیر جلوه داده خواهد شد.
خطر این کار نیز این است که حتی اگر به او نهیب بزنند که : احمق چرا اینطوری می کنی؟ او با کمک گرفتن از صفت بی عرضگی یا چیزی مشابه آن نهایتن خواهد گفت: بله قبول دارم کارم اشتباه است، متاسفانه من بی عرضه هستم! خطر پذیرفتن بی عرضگی از سوی فرد مبتلا این است که با این توجیه او دیگر تلاشی برای اصلاح وضعیت خود نخواهد کرد، چون او بی عرضگی خود را پذیرفته. این پذیرفتن، دامی است که افتادن در آن ممکن است این دور تسلسل (عدم دوست داشتن و عدم پاسخ درست به دوست داشته شدن) را باز هم ادامه دهد.
این یکی از خصوصیاتی است که دامن (و شلوار)خیلیها را گرفته، همین است که همیشه تقصیر مشکلات بلافاصله به گردن یک "دیگری" می افتد و با این کار خود شخص بی تقصیر جلوه می کند ، حالا گاه این دیگری، فرد یا عاملی بیرونی است و یا در حالت حاد آن خصوصیتی است که شخص به آن مبتلا شده و طوری وانمود می کند که انگار گریزی از آن ندارد.
اما مشکل این است که بسیاری افراد بدون تن دادن به بازی، خود را شکست خورده می دانند، به همین دلیل من در هیئتی پیامبرانه می فرمایم : باید بدون ترس از باخت به بازی تن داد، شاید نتیجه باخت نباشد، فوقش هم اگر باختید برای اینکه جاییتان پاره نشود به قول آن قمار باز معروف استناد کنید و بگویید: مهم نیست به بیضه ام! (الطفات داشته باشید که همه پیامبران خطابشان به اجناس نر بوده و اصولن جز در مواردی خاص برای مادگان تره هم خورد نمی کردند)
۴ نظر:
سلام
موافقم،در بازی عشق باید شجاع بود یا نتیجه اش هم یا پیروزی است یا شهادت..
هر دو هم مورد تایید الهی
اما شما هم یه کم خویشتن دار باشید. یه ذره لطفا خودسانسوری کنید!
شرمنده فرهمند جان ، اجازه بده اینجا یه ذره هم خودسانسوری نکنم، اما خوییشتندار هستم به نظرم، نیستم؟
در مذمت بی عرضگی باید می نوشتید
صدرا قبلا هم گفتم قلمتو خیل دوس دارم خودت رو هم همینطور ... در ضمن فکر می کنم اون دوستی که ازش حرف می زنی خود بی عرضت باشه تمام تلاشت و بکن تو موفق می شی
ارسال یک نظر