قطاری که دیشب سوار شدم از این جدیدها بود که بین واگن هایش باز است و به هم راه دارند، روی صندلی این قطارها که خم شوی و به دو طرف نگاه کنی ته آخرین و اولین واگن را و آدمهایی که روی صندلی ها نشسته اند یا به کنجی تکیه داده اند را می توانید ببینید .
دیشب از بین حدود 200 نفری که دیدم و شمردم 3 نفر روزنامه یا کتاب دستشان بود، 2 نفر تسبیح داشتند، بین 10 تا 15 نفر با موبایلشان ور می رفتند، هفت هشت نفر خواب بودند ، ده دوازده نفری هم با هم حرف می زدند و 5 نفر هم گوشی توی گوششان بود و لابد موزیک گوش می دادند، یعنی در مجموع 45 نفر از آن جماعت به کاری مشغول بودند (من جمله خودم که به شمردن و دیدن زدن بقیه اشتغال داشتم).
بقیه مسافران آن ساعت مترو یعنی اکثریتی مطلق از جامعه آماری ِ من اما بی هیچ سرگرمی و کاری نشسته و به روبرو زل زده بودند، بیشتر حالتی مثل بهت زدگی یا توی فکر بودن. مترو حتی مثل اتوبوس نیست که آدم سرش را بچسباند به شیشه و به خیابان ها و مردم توی پیاده رو نگاه کند، سیاهی داخل تونل های مترو باعث شده پشت شیشه ی واگن ها چیزی برای سرگرمی دستگیر کسی نشود.
من که جز در همین تهران بخت این را نداشتم مترو جایی را سوار شوم ولی توی فیلم ها و عکس هایی که از مترو بقیه کشورها دیده ام اکثر مسافران مترو مشغول خواندن کتاب و روزنامه یا گوش دادن به موزیک بودند، اینجا ولی اکثریت مطلق با افرادی هست که بهت زده و بیکار منتظر رسیدن به مقصدشان هستند. نمی دانم این موضوع چیزی را ثابت می کند یا نه اما این حالت مسافران مترو ساعت 9 شب تهران مرداد ماه سال 90 از ایستگاه سعدی تا بهشتی برایم جالب بود.
* عکس همینجوری است و از گوگل برداشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر